میگن که آدمیزاد موجود عجیب غریبیه عزیزانم.
به خودش میآد و میبینه بدون آدمایی داره زندگی میکنه که فکر میکرده تک تک پمپاژهای خون به قلبش، با حضور اونا شکل میگیره.
ذاتش فراموش کردنه.
خاک سرده. باعث میشه آدم به نبود عزیزانش عادت کنه.
***
من امشب میخوام بگم که اینطوری نیست.
آدمیزاد خیلییییی سادهتر از این حرفاست. فراموش نمیکنه. فقط سگجونه. اینقدر سگجونه که باید به سگا بگیم آدمیزاد جون. یه روز جونانه ی دیگه.
آدمیزادی که الان درحال تایپ کردنه، یه تیکه از قلبش میلانه. یه تیکه ی دیگهش هم گور به گور شده و احتمالا الان خوابه. هزاران تیکه ی پخش و پلا داره. دیشب خواب یکی از دوستای پیشدبستانم رو میدیدم. ینی یارو مال حدود ،16 سال پیشه*. و توی خوابم محکم بغلش کردم چون دلم براش تنگ شده بود. الان میتونم برم بهش پیام بدم، ولی آیا پیام میدم؟ خیر. حرفی ندارم باهاش بزنم خب.
برای اون تیکه ای که توی میلانه، یه ویدیو ضبط کردم ولی بعد پاکش کردم چونکه هنوز ویدئوی قبلی که براش فرستادم رو ندیده. نمیخوام مزاحمش بشم.
اون تیکه ی احتمالا خوابیده هم توی خواب دیشبم تکست داده بود و همه چی نرمال به نظر میرسید درحالی که هیچی نرمال نیست و هرگز نخواهد شد. چند دقیقه پیش تا حد مرگ مقاومت کردم که نرم دوباره اکانتش رو چک کنم. نرفتم هنوز.
از این چسنالهها که بگذریم، روز بدی هم نبود. با ماسک لایهبردار توی خونه میگشتم و ملت رو لایهبرداری میکردم. لته و شکلات میخوردم. یه لحظاتی بود که تنها تیکه ای که بهش فکر میکردم، خودم بودم.
اولش که شروع کردم به نوشتن اینا، میخواستم یه چیزی در سختی و تمایل به درآوردن میوه از ته قوطی رانی بگم و مقایسه کنمش به پیام دادن به اون تیکه ی احتمالا خوابیده - که از حالا به بعد بهش میگیم پرومتئوس - و مقاومت ستودنی من. ولنتاین باید یه چیزی بگیرم برای خودم به پاس این همه مقاومت جانفرسا.
جانفرساس عزیزانم. ولی من آدمیزادجونم.
* این بزرگوار رو دوباره هم دیدم و باهاش همکلاسی بودم. ولی وقتی همون 16 سال رو بگم، دراماتیکتر به نظر میرسه و دراما کوئین درونم داره هیجانزده میشه.
We're writers, my love. We don't cry...
تلاش برای درآوردن میوه از قوطی رانی، ماسک لایهبردار و از همین حرفا
,تیکه ,یه ,رو ,ی ,هم ,تیکه ی ,اون تیکه ,میوه از ,از این ,درآوردن میوه
درباره این سایت