Oh shit, here we go again.
رسم ادب اینه که سلام کنم اما مطمئنم کسی اینجا رو نمیخونه، پس میتونم با خیال راحت پاهام رو دراز کنم و آدامس باد کنم. این اکانت رو نمیدونم کِی ساختم. امروز میخواستم اکانت بسازم و دیدم که ای دل غافل! ایمیلم قبلا ثبت شده و باید بیام اینجا.
به هرحال. برای یه سامورایی، همه جا ژاپنه.
کانال تلگرامم رو ول کردم به امون خدا و اینجا مینویسم. مینویسم و مینویسم و مینویسم. احتمالا هرروز بنویسم "میدونم که امروز،آخرین روز من در این دنیاست." که هروقت مُردم، یکی اینجا رو پیدا کنه و بگه "این بزرگوار حتی از مرگش هم خبر داشت!" و برام داستان بگن.
والا وقتی زنده بودم که کسی نگفت.
به هرحال. اینجا برنامه های ما، بیبرنامگیه. مثل آنا از بوستون (تو فیلم سال کبیسه) که به دکلن گفت" من میخوام باهات برنامهریزی نکنم." منم میخوام با اینجا برنامهریزی نکنم. اینو گفتم، یاد یه وبلاگی افتادم که با اکس محترم ساخته بودیم جهت نوشتن روزمرگی کاپلی (چه لفظی اومدم.) و خب. در همون مرحله ساخت تموم شد پروژه. نتیجه اینکه برنامه نریزیم.
ساعت 03:03 است و بارون شدیدی میباره و من دلم چیپس و پنیر میخواد. شاید این نوشته باید به جاهای زیباتری ختم میشد اما متاسفانه همینه.
پایان.
We're writers, my love. We don't cry...
تلاش برای درآوردن میوه از قوطی رانی، ماسک لایهبردار و از همین حرفا
,رو ,مینویسم ,کنم ,میخوام ,کسی , ,مینویسم و ,اینجا رو ,برنامهریزی نکنم ,و مینویسم
درباره این سایت